The insane



میخواستم بهش بگم که 

وقتی هست وجودم پر از امید و انگیزه هست 

وقتی هست دلم پر از حسای خوبه 

خیلی خوبی 

هیچ بدی نداری رویا 

من مثه یه دونه بودم که تواین مدت جوونه زده بود 

به شدت به وجود تو وابسته شده بود 

نیاز به  تو داشت 

بهم فرصت میدادی یه درخت تنومند میشدم

اما اینجا ؛ تو این مرحله ولش کنی میمیره 

 به شدت نا امید و خسته ام 

تمام وجودم گروگان تو بود 

چ کنم که کافی نبود 

خدافظ 



بعدازظهری خانواده میخواستن برن بیرون 

من که اصن حوصله نداشتم 

دیگه به اصرار رفتم 

همش توی پارک قدم زدم و به شرایط فکرکردم 

خب من خیلی جاها مقصرم 


وقتی اومدم خونه همه پیامهای تلگرام را پاک کرده بود 

این یعنی یا خیلی ناراحته یا میخواد فراموش کنه


But when I tried to get my views published, most of my colleagues did not agree at all. First they said that emotion was something that adults should control. Indeed, that too much emotion was the basic problem in most marriages. It should be overcome, not listened to or indulged. But most important, they argued, healthy adults are self-sufficient. Only dysfunctional people need or depend on others. We had names for these people: they were enmeshed, codependent, merged, fused. In other words, they were messed up. Spouses depending on each other too much was what wrecked marriages!.

Love has an immense ability to help heal the devastating wounds that life sometimes deals us.









از وقتی رفتی با همه سردم بی تو از آدما فراری ام
هر کی می بیندم میگه چه حیف شبیه عکسه یادگاری ام



این حس و حال منه الان :(
دوست ندارم حرف بزنم 
با هیشکی :(
یعنی الان با خواهرم هم حرف زدم تازه حس مزخرف تری پیدا کردم 
همه هم که تا حرف دلتو بدونن فقط مسخره ات میکنن :((
من  با حرف زدن خالی میشم 
اما الان یه حس ترس توی دلم هست 
از حرف زدن و پس زده شدن
این مکانیسم دفاعی  ذهنه 
اتفاقا خیلی  موثره 
نشنیدی میگن آخرین سنگر سکوته ؟
ممنونم ازت که اومدی اینجا 
ممنون که دیگه هم بلاک نیستم 
ممنون که همه اذیت کردنای منو تحمل  کردی 
ممنون بابت همه خوبی هات 
من شاید نتونم هیچ وقت با خودم کنار بیام 
و میدونم هیچ وقت فراموشت نمیکنم 
حتی اگه حرفی نزنم 
حتی اگه توی آخرین سنگر باشم :(
اینا شبیه خدافظی ان اما خدافظی نیست 
چیزی که واقعا حس میکنم را میگم 
منی که بچه ها توی دفترم برام نوشته بودن شجاع و مصمم 
الان دیگه دل و دماغ مبارزه ندارم 
دیگه دل و دماغ حرف زدن  را ندارم  همین 
انگاری که تو یک ساعت سالها پیر شدم 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

هیوانس Bitcoin-98 "وبلاگ رسمی اشعار صبا ضیایی " ستاره تابناک فروشگاه اینترنتی اسباب بازی اخبار روز صنعت ماینینگ و ارزهای دیجیتال گلخانه بزرگ کوثـر ساخت ویلا Andre